نوای آشنا

اشعار ماشالله شهسواری#آریا

نوای آشنا

اشعار ماشالله شهسواری#آریا

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شبان گرده کان» ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

گله ی گوسفندخودرابرد صحرا یک شبان

ناگهان از دور پیدا شد درختی گردکان


رفت بالای درخت وروی سرشاخی نشست

تا بچیند گردو اما باد سختی شد وزان


شاخه هاازشدت طوفان تکان میخورد سخت

برگ وگردو آنچنان میریخت چون فصل خزان


گفت چوپان . ایزدا  این گله نذرت می کنم

تا رسم سالم به پهنای زمین از بیم جان


اندکی آرام شد طوفان و چوپان مطمئن

شاخه ی محکمتری بگرفت وپایش روی آن


 گفت یا رب نیستی راضی که ما در جامعه

خوارو بی چیز و زبون گردیم اندراین جهان


پس بیا نیمی ز گله مال تو نیمی ز من

اندکی سر خورد و نزدیک تنه شد آن شبان


گفت یارب میبری صحرا چگونه سهم خود؟

من برایت می برم مال توکشک و پشمشان


آریا روی زمین بنهاد پایش تند گفت

وا چه کشکی وچه پشمی ایزدکون ومکان

شهسواری(آریا)

https://t.me/joinchat/AAAAAEIwWQnAdNUJONLbWg

  • ماشالله شهسواری